جدول جو
جدول جو

معنی فس فسو - جستجوی لغت در جدول جو

فس فسو
کندکار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ فَ سا)
بازیی است مر عرب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُسَ فِ سَ)
فسیفساء. رجوع به فسیفساء شود
لغت نامه دهخدا
(فِفِ سَ)
در پهلوی اسپست از زبان پهلوی بهیئت اسپسته یا پسپسته وارد سریانی شده و از سریانی به زبان عربی درآمده فصفصه شده. (از حاشیۀ برهان نقل از هرمزدنامه). سپست تر. (منتهی الارب). علفی است که به عربی رطبه و به ترکی یونجه گویند و فصفصه معرب آن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
به فارسی ساس نامند. حیوانی است بشکل عدس و بسیار بدبوی و در مزاج قریب به ذراریح... (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ساس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فس فس
تصویر فس فس
در تداول عامه، بکندی و به تانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس سو
تصویر پس سو
قسمت عقب بدن موخر بدن، خلف از جهات ست مقابل پیش سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسفسه
تصویر فسفسه
پارسی تازی گشته اپستا اسپست از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسافس
تصویر فسافس
ساس از خرفسترام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فس فس
تصویر فس فس
((فِ سْ فِ))
به کندی، آرام آرام
فرهنگ فارسی معین
گنجشک بسیار کوچک و حشره خوار، سوت سوتک سوتی که از ساقه ی گیاهان به ویژه گندم و جو درست
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت آرام، درنگ در کار
فرهنگ گویش مازندرانی
وارفته و تنبل، کم تحرپک
فرهنگ گویش مازندرانی
کور مال، چراغ دستی
فرهنگ گویش مازندرانی